دیشب با الهه طلا و مامانش رفتیم کنار دریا نشستیم. الهه طلا سنگ مینداخت تو آب و بازی می کرد.موقع برگشتن گفت بابا بریم اونجا دست من بشو. رفتیم سرویس بهداشتی و دستاش شستم. وقتی خواستیم سوار ماشین بشیم گفتم بابا برو پیش مامانت تا من در ماشین باز کنم. یهو ناراحت شد با مشت زد تو صورت من. منم ناراحت شدم بهش صدا دادم. یهو قهر کرد و گفت قهرم. سوار که شدیم چند بار مامانش بهش گفت معذرت خواهی کن و آشتی کن که اهمیت نمی داد. وقتی دید مامانش خیلی اصرار میکنه یهویی گفت ولم کن نمیخوام. ما خندیدیم خودش هم خندش گرفت.
مامانش ,طلا ,کن ,الهه ,ماشین ,ناراحت ,الهه طلا ,که شدیم ,شدیم چند ,سوار که ,قهرم سوار
درباره این سایت